سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

نوكت رو بده ببينم :))

  ببالاخره دختري ياد گرفت كه نوك بده. كلي نازي ميشه !!! واي خوردني !!!! واي نيمرو عسلي خوردي!! واي شيريني عسلي خوردي؟!! حالا جالبه اصلا نميتوني فكرشم كني ،سلنا عسلي ديگه چي ميشه!!!     فقط بايد شكار لحظه ها كنم !!!! منتظر بمانيد !!! (اين روزها ما سلنا عسلي ميخوريم ، شما چه طور؟؟) ...
30 خرداد 1392

افتتاح صندلي ماشين :)

بيشتر از دو هفته ميشد كه ميخواستيم شما رو بشونيم تو صندلي اما چون وزنت كم بود دست دست ميكرديم. تا اينكه تا با دكي جانت مشورت كرديم و در آستانه ورود به نه ماهگي واسه يك ساعتي توش جا خوش كردي. هر چند به زور و كلك كليپ توي موبايل ماماني و بازي با عروسك تو ماشين (هاپو خنگولي) اين اتفاق افتاد ولي بالاخره شده كه بشه :) بوس رو دندونات ...
30 خرداد 1392

برداشت شخصي ماماني :)

  بعد از 16 سال به يمن حضور دخت دردونه من!!! سلناي كوچك ما!!!! ايران رفت جام جهاني !!!!! رفتيم تو خيابون و تو شادي با بقيه شريك شديم. چقدر سلنا دوست پيدا كرد و دلبري كرد بماند.... چقدر دختر دو دندون دارم خنديد و با همه زودي دوست شد بماند !!!! به به به تيم ملي !!! ماشاءالله سلنا عسلي !! آخرش هم يك خانمي پرچمش رو داد تا دختري باهاش عسك بگيره!!! همه با هم بگين : دختر ايران زمين !!!! سلناي نازنين!!! ...
30 خرداد 1392

نجیب ترین دختر دنیا :)

  دیروز با عمه و شمیم جون رفتیم تاتر موزیکال . پر از شادی و رقص و نور بود. دخترم کلی صبوری کرد ، نگاه کرد و بازی کرد و اصلا سر و صدا نکرد. کمی چرت زد و باز بیدار شد و همش تو بغل مامانی بود. تا ساعت 11 شب که اومدیم و حسابی خسته بود. مرسی دختر گلم و که کلی نجابت کردی و بااینکه سختت بود ولی باز تحمل کردی. هزار تا بوس آبدار آره دیگه دختری واسه اولین بار رفت تاتر ...
28 خرداد 1392

:(

  شبا که میخواییم بخوابیم .... سلنا خانم بیداره .... شبا که ما خوابیدیم .... سلنا خانم بیداره ... هر وقت میخواییم بخوابیم ... سلنا خانم بیداره ... ما دنبال خواب خوش ... اون دنبال بازیه ... سلنا جونم میدونه بازی همیشه خوبه ... ولی واسه بازی هم آدم باید بخوابه
27 خرداد 1392

سلنا اینجا،سلنا اونجا ، سلنا همه جاااااااااااااااا

مادر جون این چند روز که خونه ما بود ، فقط میگفت : این دختره مثل دخترخاله اش(ویدا) فقط راه میره. یک دقیقه نمیشینه . واقعا هم درست میگه ؛ تا حالا زن عمو خدیجه؛ پسر عمو سینا؛ مادرجون  به اینکه من همش دارم دنبال سین دخت خانم دور خونه میچرخم و یک دقیقه دو نفری نمیشینیم اذعان کرده اند. یادم نمیاد تا حالا مثل این نی نی آروم ها یک دقیقه تو بغل مامانی قرار و آروم گرفته باشی که ناز نازت کنم. مثل کش کوتاه در میری. راستی بابا جون هم مگه: این دختره هرچی بگی می ارزه ، دهنش رو مثل چلچله باز میکنه و میخنده. پنج شنبه رفتی حدود دو ساعتی خونه عمه جون موندی و مامانی و بابایی رفتیم کمی خرید کریدم. شمیم بهت شیر داد و رو پا لالات داد...
25 خرداد 1392

مامانی ناهار چی داریم ؟:)

  وقتی سوار ماشین میشم ؛دختری  تو صندلی اش که نشست ، مامانی زوده زود کلیپ به به چه روز خوبی رو میزاره که موش موشک مامان عاشق اش هست. گوش میده و دقیق نیگا نیگا میکنه و بابایی و مامانی ذوقش رو میکنن!! البته یک جورایی سرش هم گرم میشه و دیگه نمیگه مامانی منِ بغل اینم متن کلیپ کلاغه میگه قار قار ظهر شده وقت ناهار گنجیشکه میگه جیک جیک.... کلاغه میگه قار قار ظهر شده وقت ناهار گنجیشکه میگه جیک جیک پلو بخوریم با ته دیگ مامانی ناهار چی داریم؟ کوفته نخودچی داریم؟ یادم رفته یه چیزی مامان کجاست رومیزی؟ همونی که خونه خونه س خودت میگی چهارخونه س مامانی ناهار دیر نشه بابا که بیاد...
22 خرداد 1392

چه خوبه خبر نداري :(

  ماماني خسته هست و شما خبر نداري! بابايي مشغول كار و سرش خيلي شلوغه ! بيدار ميموني تا تاتاتاتا...... نيمه شب و تا صبح هم چند بار لج ميكني و بيدار ميشي ! بازي ميكني ؛ دنبال بابا ميدويي و قايم باشك بازي ميكني و دل تو دلت نيست وقتي ميرسي و قاه قاه ميخندي ... چه خوبه خبر نداري !!!! هوا گرمه ؛ ولي به خاطر سين دختي كولر خيلي روشن نميكنيم! ماماني حسابي گرمشه !!! چه خوبه خبر نداري :)
20 خرداد 1392